ا سد آسما یی
التزام در هنر و ادبیات
1
« ا گر ا د بیا ت همه چیرنباشد ارزش یک ساعت زحمت را هم ندارد مقصود من ازالتزام همین است.»
سارتر
ویر جینیاولف که خوا هان تلاقی شعر و نثر بود ادبیات را مرهون روشنفکران می دانست وسارتراز پرادوکس بین حقیقت و پرولتاریا یادآوری نموده است.
راستی مسأله تعهد و التزام درهنر و ادبیات چی گونه است... ازیک طرف تمام هنرها می خواهند به سطح موسیقی عروج نمایند واز طرف دیگر آیا می توان شعر ،رقص و موسیقی را نیز متعهد نمود.
آیا می توان سنگینی تعهد را بر موسیقی جاز - رقص ها ی بدوی - که در اول نشانه سمبول وعکس ا لعمل بود اکنون به معنای گذشته اش وجود ندارد و همچنین رقص - کتک- که نوعی گفتار توسط حرکات است، بار کرد؟
ارسطوشعر را کلام مخیل می دانست ولی بعداً وزن و ریتم نیز بر آن اضافه شد.
نور و رنگ برای نقاش - وزن کلمات برای شاعر و ریتم حرکات در رقص مهم اند؛ ولی نکته اصلی این است که آیا همه هنرها پیام دارند؛ یا راستی موسيقی زبان بین المللی ا ست و بالاخره شعر بدون زیبایی هدف دیگری نیز دارد؟
من نمی خواهم- نزدیک است بگویم نمی توانم- شعر را تعریف نمایم . از ديد سقراط، حتّا شاعران خود نیز معنی کلام خود شان را نمی فهمند. اگر ارسطو شعر را تقلید و تمثیل می داند، افلاطون هنر و از آن جمله شعر را تقلید- مثل- و تمثیل تمیثل می داند.
نزد ارسطو به هر اندازه زیبایی تبارز می کند ماده عقب زده می شود و یا خود را پنهان میکند که درنتیجه به - صورت صورت- که همانا زیبایی محض ا ست میرسد ولی مولانای بلخی- به صورت بی صورت -اشاره می کند .
اگر تفاوت داستان وشعررا تخیل و وزن بدانیم در این صورت رمان و داستان را که حوادث تخیلی اند و نمایشنامه هايی را که به شعر نوشته شده اند در کدام دسته، ردیف و موضوع قرار میگرند.
من به خود حق نمیدهم که درباره تعهد والتزام هنر وادبیات کلمهء « بايد» رابه کارببرم؛ ولی بر این اصل اشاره می کنم آن زمانی که در هنر، سیاست آغاز گردد هنر ختم می شود و باید تکرار نمود که طرفداران تعهد خودشان نیر چندان متعهد نیستند.
ویکتور هوگو می گفت : هنر اگر به جای زیبایی راجع به چیز دیگری فکر کند به نظر ما هنر نیست. به نظر بودلر، شعربدون خود، هدف دیگری ندارد. پوشکین، استدلال می کرد که برای الهام و برای سخن شیرین وبیان دل انگیزاست که شاعر به دنیا آمده است. کارل لایل، شعر را فکر موزیکال می داند و از نظر ادگار الن پو، شعر ، با وظیفه و حقیقت سرو کار ندارد.
به نظر من شعر از تعریف می گریزد و به تشریح تن نمی دهد و مانند نقاشی، رقص و موسیقی به تحت الشعور و ناخود آگاه ارتباط دارد ومرا به یاد این نظر هایدگر، می اندارد که
عقل ومنطق را ضد تفکر و در نتیجه تخیل می داند.
2
« نابغه کسی است که به ما هم نبوغ دهد»
پل والری-پروست-درجستجوزمان گمشده
در«هزارویکشب» ، هنراست که زنده گی رانجات می دهد.آيا به راستی، هنر وظیفه - رسالت، مفد یت- دارد ؟ یا یکی از نیاز ها ی انسان را تسکین میدهد.
من در حالی که با عدم شناخت با هراس و دلهره واضطراب در مسأله رسالت هنر ، تعهد ادبیات والتزام شعر پی می برم ، می دانم که شعر، تیاتر وحتی موسیقی سال ها ی اخیر قرن گذ شته بیش ازهر وقت دیگررنگ تعهد والتزام گرفته اند.
دو برداشت پرادوکسال مخالف وحتی متناقض از مسأله تعهد والتزام در شعر را مثال می آوریم :- رضابراهنی، در تمام نوشته های سابق خود استدلال نموده است که شعر در شرق ازگونه سیاسی آن می تواند رواج یابد با دلیل این که اولاً در شرق کم سواد موجود است و ثانیا در آن جا استبداد و زنجیر و زندان است وثالثاً شاعر باید بداند بر چه سر زمینی ایستاده است ودر چه زمانی حرف میزند.
- برعکس سارتر، استدلال می کند که شاعر اسطورهء انسان را می سازد، در حالی که نثر نویس چهره آن را می کشد؛ وسخن گفتن عمل کردن است ؛هر چیزی که نام برده می شود دیگر عیناً همان چیز نیست و پاکی و ساده گی خود را از دست می دهد .خاموش شدن سر پیچی از سخن گفتن است .
از نظر براهنی ، شاعر -مثلا- با بکار بردن کلمهء عشق، مفاهیم قدیم و جدید را جمع می کند. وی به نظر رابرت فراست ، اشاره نموده که به نظرش شعر نوعی اجرا توسط کلمات است.
و اما، نزد سارتر کسی که سخن می گوید در آن سوی کلما ت ، نزدیک مصداق کلمات است وشاعر در این سوی کلمات...در نظر شاعر کلمات اشیای طبیعی اند که چون گیاه و درخت، روی زمین می رویند و می بالند.
ولی اکنون رابطه شعر و نثر چی گونه است؟به ایده یال بود لر، در نثر نیز با ید شاعر بود. از این جهت دیده می شود که اساسا ت توصیفی به شاعر اندرز می دهند که چی گونه شعر بگوید . در حالی که برداشت تشریحی به تو ضیح شعر می پردازد.
3
پر کاهم درمصاف تند با د
خود ندانم درکجا خواهیم فتاد
مولانا
اگر مسأله جنگ ، استبداد و زنجیر، هنر را سیاسی می کند، اروپا شاهد دوجنگ جهانی و سارتر یکی از اسیران جنک بوده که در کتا ب «ادبیات چیست» خود از عدم التزام شعر و موسیقی سخن می زند.
با وجود رقص هايی که به منظور زرع گندم انجام می گردند، هیچ کس آن را کارمشخص نمی داند؛ یعنی به کمک رقص گندم را آب نمی دهد و یا موسیقی را برای ساختن خانه نمی نوازد.
به نظرم ، هنر ، برعکس ساینس، به حقیقت وغیر حقیقت سروکار ندارد؛ ولی، در ترسیم تمثیل و تصویر زیبایی راممکن می سازد .هنرمند کسی است که تمایلات نهفته، واپس زده شده و سانسور شده را که ناخودآگاه و در تحت الشعور ، رسوب نموده اند ، بیدار و آزاد سازد.
هومر ، سوفکل ، و اوروپید، آثاری را به جا گذاشتند که تا هنوز زنده اند. عطار، سنایی ، حافظ و مولانا ، که نه تنها در عصر آنان ، بل ، انسان امروز نيز آثار آنان را به گوش قلب خود می شنود ، و دانته، گویته، ویکتورهوگو وشکسپیر ، نیز آثار جاودانی به جای گذاشتند که ما - نمی خواهیم و نزدیک است بگویم نمی توانيم- سنگینی التزام وتعهد را بر آن ها تحمل کنيم.
من این را تائید می کنم که انعکاس هر تردید، سکوت، پرخاش، موافقت، اضطراب، دلهره، عشق وهراس هنرمند، اثر ماندگار به جا می گذارد. نمی توان هنر-مثلاً- نقاشی و شاعری را برابر با عکاسی دانست؛ چه اگرعکاسی واقیعت وعینیت را تصویر می کند، نقا ش وشاعر رویت تخیل انسان را ممکن میسازند.
نقا ش می تواند سمبول ها و تصویر های تخیل برانگیز شاعر را، نقاشی کند و اگر فقط به نقاشی محض واقعيت بپردازد هنرش سقوط می کند و نقاش بدون تخیل سند محو وسقوط خود را روی کاغذ و پرده می آورد. رويیدن گل میان آتش، تخیل نقاش است و در واقیعت چنین چیزی وجود ندارد.
و اما، بحث روی مسألهء هنر برای هنر و هنر برای زنده گی و ذوق یا لذ ت ، ازنظر عده يی ازمود رفته است ؛ ولی، این پرادکس ذهنی برای به اصطلاح منقد ین و یا به گونهء غیر عملی نزد اهل ذوق وهنر ، هنوز هم باقی است.
سارتر، برای ارایه نظریهء تعهد و رسالت هنر در «ادبیات چیست»، استدلا ل نموده که شعر را از ادبیات جدا کرده وادبیات را دارای تعهد و رسالت دانسته است - در حالی که
شعر را مانند موسیقی دانسته و آن را از بار تعهد رها نموده است.
من ، برعکس تحلیل سارتر، یک لحظه با کار لایل، موافق می شوم که هر شعر را دارای مفکوره می داند و فراموش نه می نمایم که به نظر منسوب به بید ل، شعر خوب معنی ندارد.
تأمل در باره اين که ادبیات متعهد - آن چی سارتر از آن طرفداری می کند- بیان کنندهء جبر است یا آزادی ؛ و دقت به این امر که چرا افلا طون در جمهوریت اید یا لی خودش شاعران را اجازه نمی دهد- زيرا وی بر اين باور بود که شاعران به اصطلاح از احساسات مردم سو استفاده می کنند- مرا از جهان مثل دور می کند.
به نظرم تعهد و رسالت در هنر، امر بیرونی است و زیبايی ، نگاه درونی به آن. تعریف از هنر جنبه توصیفی دارد وارمان گرايی است که می خواهد به زعم خود هنرمند را رهنمايی وهدایت نماید؛ ولی، توضیح تشریحی هنر، می خواهد ذات هنر رابیان کند. ولی، برداشت و بیان به اصطلاح کامل از هنر درجهان واقعی وجود ندارد و در جهان ایدیالی شاید وجود داشته باشد.
4
ا فعی دیدم ا ند ر ا ن مسکن
یک سروهفت رو و چهاردهن
سنایئ غزنوی
یکی از نقاط جالب و قابل توجهی که هرکس می تواند راجع به آن تأمل نماید، امکان مقایسه هنرها است. راست است که قلمرو هنر در امکانات منطقی وعقلی نمی کنجد وبا در نظر داشت این جملات انتزاعی و تکراری که گفته اند: همه هنر ها می خواهند به سطح موسیقی عروج نماید؛ یا وقتی که کلمات ختم شود موسیقی آغاز می شود؛ یا زمانی که سیاست اغاز گردد هنر ختم میشود؛ می توان ازنگاه کاملاً جدید به آن پرداخت.
از یک نگاه، اپرا، هنر سخن گفتن توسط حرکات است و حرکات آمیخته با موسیقی که در آن همنوايی سمفونیک همسرایان موجود است؛ اما چی گونه می توان آن چی اندروهم نياید -که مولانا از آن سخن می گوید- را تصور نمود- یعنی آن نارسايی ما را که شمس تبریز ، توسط حالت روحی «گنگ خوابدیده»، بیان نموده ومصلحت را در این دیده که سخن به اهل سخن گفته شود. ولی به راستی ما می توانیم همان احساس شنوايی صدا که بتهوون، واگنر و موزارت، داشت ، داشته باشیم؛ و رنگ ها را آن گونه که وانگوک، رافا یلو ، پیکاسو ، سلوادور دالی و هزاران نقاش ديگر ، احساس نموده اند ، برای لحظه يی تصور نمود و رنگ های سرد وگرم وخنثی را با هم در آمیزیم. وموسیقی ، رقص ونغمه را با هم یکجا کنیم و رقص برگ ها و رقص باد را نزد خود مجسم نماییم و وجوه هممانند را در غزل، قصیده ، مثنوی ومستزاد را درشعر و ادبیات شرق وغرب بیابیم.
خلا صه آیا گرافیک ومعماری و خط نویسی را نیز می توان هنر خواند.
نقاشی تابلوی لاغر اندام و روی پرده آوردن انسان یک چشم، به ترتیب می توانند نشان دهندهء یک بعدی شدن انسان باشد؛ ولی، می تواند نزد نقاش و بیننده معنا های گونا گون داشته باشند. نقاشی با دود یا رنگ زرنگاری تا حدی با انتخاب هنرمند رابطه دارد.به نظرم ، هنر، بیانگر آزادی انسان است، نه جبر هنرمند که خود را تا حدی اسیر رول از قبل تعین شده بداند- بی خبر ازاین که در هنر خود آزاد است وچشم پوشی از آزادی است اگر خود را در گرو مقام پول بپندارد.
منقد و نویسنده آزاد اند چنان که دل شان می خواهد بنویسند؛ واما، هنرمند نیز آزاد است راهی را که انتخاب نموده ادامه دهد واین به اصطلاح اندرزهای مزاحم را در نظر نگیرد- چه از یک نقطه نظر، بدترین اثر آن خواهد بود که به خاطر آفرین و شاباش گفتن دیگران به وجود آید. هیچ گونه الزامی وجود ندارد که هنر وسیله يی برای اهداف سیاسی، رقابت های تجارتی و تبلیغات گروهی گردد - چه هنر غذای شکم نه، بل نشان دهندهء اصظراب انسانی است و درحین حال برای دریافت و تعادل روانی وموازنه هیجانی خواهد بود.
دراین نوشته اگربه زحمتش بیرزد و اگر توانسته باشد سؤالا ت پراگنده را طرح نموده باشد به ضیاع وقت می ارزد؛ ولی، خواننده مکلفیت ندارد حتماً آن را بخواند وکمال مطلوب این است که- اقلاً - تأثیرخلاقیت گریزانه نداشته باشد- چه همه مانند شاه لیر شکسپیر ، ضرورت و علاقه این را داریم تا بدانیم که من کیستم و اين یکی از مشکلترین سوالات است.